سناسنا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

فندقی مامان و بابا

مامانی و سنا

 وای دخترم چقدر عاشق این لحظاتت هستم که از یه خواب عمیق پا میشی و سر حالی و شروع میکنی از خودت صدا درمیاری و نگاه مامانی میکنی تازه دستهات هم توی دهنت هست دیشب چقدر با بابائی ذوق کردیم ماجرا از این قرار بود که تو جدیدا خیلی وروجک شدی ،من داشتم به تو شیر میدادم و بابائی پای کامپیوتر بود بذار من برم یه کم بچلونمت آخه دیگه طاقت دیدن این صحنه رو ندارم دلم میخواد تو رو دولوپی بخورم کاش میتونستم برات فیلم بذارم اگر دوباره وقتی دوربین میاد با کنجکاوی نگاهش نکنی و کارت رو ادامه ندی خب ما برگشتیم کلی چلوندمت و ازت فیلم هم گرفتم ولی باز جلو دوربین کنجکاوانه دوربین رو نگاه کردی ولی بد نبود ،حالا هم بردم شستمت و آوردم گذاشتم تا آزاد باشی و ...
25 ارديبهشت 1391

امسال و روز مادر

  دختر نازم امسال برای مامانی روز مادر خیلی متفاوت هست و کلی برام معنا داره آخه امسال اولین سالی هست که من یه جوجوی ناز تو بغلم دارم و وقتی به چهره اش نگاه میکنم همه خستگی شب زنده داری هام برای شیر دادن بهش یادم میره عزیز دلم تو بزرگترین هدیه خدا به ما هستی ،چقدر دوست دارم ،چقدر برام عزیزی سنای معصوم و پاک من چهره زیبایت تمام دلتنگی های مادر رو با خنده جایگزین میکنه چقدر این روزهایت را دوست دارم که تمام مدت شیر خوردن چشمهایت را به من میدوزی و دستهای کوچکت انگشتان مادر را میطلبد تا آرامش حضور مادر را با تمام وجود احساس کنی این احساس نیازت به آغوشم چقدر مادر را مست و سرخوش میکند و در واقع به این فکر میک...
25 ارديبهشت 1391

تقدیم به یگانه زندگیم

كودكي كه آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسيد :ميگويند شما فردا مرا به زمين ميفرستي اما من به اين كوچكي وبدون هيچ كمكي چگونه ميتوانم براي زندگي آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: از ميان تعداد زيادي فرشتگان من يكي را براي تو در نظر گرفته ام. او از تو نگهداري خواهد كرد. اما كودك هنوز مطمئن نبود ميخواهد برود يانه : اما اينجا من در بهشت هيچ كاري جز خنديدن وآواز خواندن ندارم واينها براي شادي من كافي هستند. خداوند لبخند زد:فرشته ات براي تو آواز ميخواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد.تو عشق اورا احساس خواهي كردوشادخواهي بود. كودك ادامه داد: من چطور ميتوانم بفهمم كه مردم چه ميگويند وقتي زبان آنها را نميفهمم؟ خداوند اورا نوازش كرد وگفت:فرشته تو ...
25 ارديبهشت 1391

دخترم خدا در همه حال پشتیبانت باشد

"خداي عزيز و مهربانم خداوند، اون كساني رو كه ازش ميخواهي كنارت باشن بهت نميده، بلكه اون كساني رو كنارت قرار ميده كه بهشون نياز داري. .... بهشون نياز داري تا كمكت كنن (تا كمك كردن رو ياد بگيري)، باعث رنجش تو بشن (چون تا گچ درده سمباده خوردن رو تحمل نكنه، يك مجسمه يه زيبا نميشه)، تو رو ترك كنن (تا ياد بگيري روي پاي خودت بايستي)، عاشقانه دوستت داشته باشن (تا بدوني كه تو هم بايد عشق بورزي)، تا از تو انساني ساخته بشه كه خداوند ميخواد تو اونطور باشي. خداي عزيزم، اون كسي كه همين الان مشغول خوندن اين متنه، زيباست (چون دلي زيبا داره)، درجه يكه (چون تو دوستش داري بهش نظر كرده اي)، قدرتمند و قوي و استواره (چون تو پشت و پناهش هستي) و من خيلي دوستش ...
25 ارديبهشت 1391

چقدر این روز رو دوست دارم

پارسال بود، همين روزها كه تو توي من پا گذاشته بودي و من حال عجيبي بودم... پارسال بود كه آن خواب عجيب تكرار شد و خداي قرآن به صراحت گفت :"نترس! ما تو را بشارت مي‌دهيم به دخترکی زیبا و معصوم... " من ترسيده بودم و با كسي چيزي نمي‌گفتم. پارسال بود كه چند روزي را لب بستم و هي ترديد توي دلم بود كه دل بسپارم به پيام خدا يا توهمي دخترانه است صحبت خدا با زني كه روزي دست كرد سوي ملكوت و كودكش را در آغوش گرفت...  خدايا از اين به بعدش رو به خودت سپردم... اين تو و اين بنده كوچك خودت كه داري بزرگش مي كني و براش خدايي مي كني... كمكم كن بتونم براي اين بنده كوچيك خوب مادري كنم...   گل من سنا همه زندگیم امروز 4 ماه و 4 روزه شد چقدر ا...
24 ارديبهشت 1391

تقدیم به تو با تمام وجودم

اين را آرام در گوشت اعتراف مي‌كنم سنای کوچک من: از وقتي كه آمده‌اي زندگي من نظم گرفته. خانه‌ام هميشه مرتب است. بر خلاف انتظار همه، موهايم را كوتاه نكرده‌ام. تو عادت كرده‌اي چند دقيقه‌اي را روي كريرت بنشيني و به مادرت فرصت بدهي كمي به خودش برسد، آرايش كند و موهايش را بالاي سرش ببندد تا كه موقع بغل كردنت توي دهانت نروند. آشپزي كردن را دوست داري. مي‌برمت تو آشپزخانه و برايت آواز مي‌خوانم... گاهي از صداي خردكن پياز و هويج و... خنده‌ات مي‌گيرد و بلند بلند مي‌خندي. به بعضي از صداها مثل فندك گاز با دقت توجه مي‌كني و از بعضي صداها مي‌ترسي. وقتي ظرف مي‌شو...
24 ارديبهشت 1391
1